حکمت چیست، حکیم کیست؟
نوشته شده توسط : امین پارسیان

امروزه دو اصطلاح رايج است «حكمت نظرى» و «حكمت عملى» كه هم در متون و دروس اخلاقى به كار مى رود و هم در فلسفه و نيز در عرفان اصطلاحى (تصوف).

در قرآن دست كم 4 آيه نص است بر اين كه خداوند بر پيامبران حكمت «نازل كرده است»  بقره: 151 و 231، نساء:113، اسراء:39 ـ و دست كم در 6 آيه نصّ شده است كه پيامبران از آن جمله رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) به مردم حكمت ياد مى دادند ـ بقره:129 و 151، آل عمران: 164، احزاب: 34، زخرف:63، جمعه: 2 ـ بنابراين حكمت نظرى آن است كه به انبياء نازل شده و آنان به مردم ياد داده اند. پس:

1ـ انبياء حكمت را به مردم ياد داده اند قطعاً. زيرا در غير اين صورت هم نزول حكمت لغو مى شود و هم پيامبران در وظيفه خود كوتاهى كرده اند. كه درست نيست.

2ـ با توجه به خطاب اين آيات، انبياء حكمت را به همه مردم ياد مى دادند هر كس به مقدار استعداد خود از آن برداشت مى كرد. مقداد يك حكيم بود، سلمان حكيم بود، ابوذر حكيم بود. و چون ائمه طاهرين همان راه پيامبر را ادامه مى دادند پس در ميان اصحاب آنان نيز افراد حكيم حضور داشته اند. اما هرگز ديده نشده يك پيامبر، يك امام، يك صحابى پيامبر، يك صحابى يك امام، از اين گفته هاى ارسطوئيان و صوفيان، چيزى گفته باشند. اما ديده شده كه از باب مثال: امام هادى(عليه السلام) وجود اسحق كندى را خطرى براى اسلام بداند، و هشام ابن حكم صحابى امام صادق(عليه السلام)رساله رديّه بر ارسطوئيات نوشته است و نيز همه امامان و اصحاب شان، از صوفيان تبرّى جسته و آن ها را محكوم كرده اند. اما اكنون ارسطوئيات و تصوف «حكمت» شده است.

حكمت عملى اسلام نيز همان «فقه شريعت» است با بخش هاى تربيتى، اخلاقى، حقوقى، فردى و اجتماعى (شامل واجبات و مستحبات) كه با عطف توجه به علوم مذكور در زير، عملى مى شود نه بريده از آن ها.

و حكمت نظرى در اسلام شامل مى شود بر: توحيد و خداشناسى، انسان شناسى، روان شناسى فردى، روان شناسى اجتماعى، جامعه شناسى، معرفت شناسى و جامعه شناسى شناخت. ـ و آسيب شناسى در اين7 علم و نيز7 علم ميان رشته اى اين7 علم ـ و نيز كيهان شناسى و معادشناسى، (كيهان شناسى از مبانى ضرورى معادشناسى است و به همين دليل قرآن اين همه در كيهان شناسى سخن گفته است).

تا زمان فارابى معناى حكمت در جامعه اسلامى همين بود كه هم در نظر و هم در عمل مصداق «وضع الشىء فى موضعه» بود. طبيب را نيز حكيم مى گفتند كه او مى داند چگونه عمل كند و چگونه دارو بدهد، كه يك معناى استعارى بود.

فارابى كتاب «فصوص الحكمه» را نوشت و چون در آن به «نفس شناسى» و به نوعى نيز به «درمان شناسى آن» پرداخته و لفظ «حكمت» را در اين كتاب از سنخ همان حكمت به معناى طبابت، گرفت نه حكمت به معنى بالا و نه به معنى اى كه ارسطوئيان و صوفيان به كار مى برند.

ارسطوئيان از اين فرصت استفاده كرده نام فلسفه ارسطوئى را «حكمت» گذاشتند و خودشان را «حكما» ناميدند.

محى الدين نام كتاب «فصوص الحكم» را از او گرفت و محتواى كتابش را حكمت ناميد. سپس خواجه نصير يا ابن سينا ـ ترديد از من است، اما اصل مسئله قطعى است ـ جمله اى را در كتابش آورده به صورت «حكمت متعاليه»، ملاصدرا اين جمله را بر مشرب خاص تصوف خود، نام نهاد و كار محى الدين را هم از نظر اصطلاح و عنوان سازى و هم از جهت آشتى ميان ارسطوئيات و جوكيات، دنبال كرد. او سعى كرد الفاظ حكمت در قرآن را نيز به فلسفه التقاطى خود تفسير كند.

 





:: برچسب‌ها: حکمت چیست، حکیم کیست ,
:: بازدید از این مطلب : 1948
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 14 مرداد 1395 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: